حرف های یک ورپریده

ساخت وبلاگ
یک جورهایی دوستش دارم. همین وبلاگ رامی گویم. وفادار است و حافظ دلتنگی های گذشته. مرور زمان را به رخ نمی کشد و نشان میدهد که چقدر گاهی بهتر دیده ام.دیروز ساعت ها تلف کردم برای شنیدن حرف های مفت. دوسال پیدایش نبود و ناگهان با همان انرژی و سرشاری آمد که: دوران سخت خودشناسی بود و راه های تازه باز شد برایم. حالا محکم هستم و خوب و سلامت و من چقدر خوشبختم.هدف بعدیش پولدار شدن است. تنها مانعی که نتوانسته رفع کند. ظاهرا زندگی مرفه دارد اما لابد بیشتر می خواهد. مثل آن دیگری که خوب درکش می کرد و او هم می خواست شاستی بلند داشته باشد. دوست پرگو پرید وسط حرفم و گفت و گفت و گفت. دوسال پیش هم همینطور بود. وقتی مردی آمد که تجربه تلخی از زندگی داشت و بر ان چیره شده بود و می خواست برایمان از تجربه اش بگوید ناگهان این خانم میکروفن (یا به قول ایران دوستان گویانه) را قورت داد و فقط حرف و حرف و حرف. نصیحت می کرد کسی را که بهتر از خودش بود. یادم رفته بود چگونه بود و با حرف هایش ذره ذره همه را به یادم آورد. همان بود که بود. شغلش را از فالگیری به معلم انگیزشی تغییر داده بود. متن می نوشت و برای دیگران راه نشان می داد.بعد از دو ساعت حرف و پرسش و پاسخ، هنوز ظاهرا به جواب نرسیده بود. هنوز دنبال گیروگور و ضعف شخصیتی خودش بود و آن که او را بازی گرفته بود از خودش کمی زرنگتر و خوش صحبت تر. همانی که من هم گوشش می کنم. به طرز عجیبی داستان سرایی می کند و گ و ز را به شقیقه ربط می دهد. مهارتی که گاه نویسنده ها ندارند. خودم نیز. چطور از یک رویداد ساده قصه می سازد و هربار مرا متحیر می کند. حرف هایش از سوادش خیلی بزرگتر هستند و هر کلمه ی جدید را بلافاصله بعد از شنیدن و یادگرفتن استفاده می کند و با تلفظ غلط، مفهوم عمی حرف های یک ورپریده...
ما را در سایت حرف های یک ورپریده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msahar225a بازدید : 39 تاريخ : چهارشنبه 26 مهر 1402 ساعت: 1:42

وبلاگ این سوخته که از مدتها قبل در بخش دوستان است همیشه در دسترس و هربار کورسوی امیدی برای احیای دوران خوب وبلاگ نویسی! مثل من غلط قووط نمی نویسد و نیم فاصله رعایت می کند و فعال است و اینiا.نمی دانم چرا یاد دوست خواهرم افتادم. همیشه خواهرم می گفت که او فرسنگها جلوتر از ما راهش را آغاز کرد. منظورش به پیشینه ی خانوادگی بود و گرچه حقیقت داشت اما نه آنقدر که خواهرم معتقد است؛ اما چیزی را که باور دارد هیچ قدرتی در دنیا نمی تواند تغییر دهد. من هم این نصفه سوخته را دیدم که از خیلی جلوتر شروع کرد. کارنامه نسبتا محکمی در دست دارد و خدم و حشم و آدمهایی که به او باور دارند، هرچند بیهوده! اما همین ها کم توشه ای نیستند و هربار دویدن پی زندگی را فرسنگها جلوتر از خط شروع آغاز کرده و من کیلومترها قبل از خط شروع.دیگرتر این که وقتی زندگی تلخ است کام تلخمان را به دیگران تزریق می کنیم. راه بهتری نیست؟! شاید توان انتخاب بهتری نداریم.با دوستی همیشه برسر مواضع اخلاقی اختلاف داشته و داریم. می دانم خط کشی که برای خودش استفاده می کند بسیار فرق دارد با آن که برای دیگران. و هرگز و هرگز و هرگز این اختلاف را نمی بیند. چه خوشبخت! گاهی معیارهای ما (همه ی ما) کمی اختلاف دارد. مثلا در اموال دولتی. آیا من چقدر حق دارم انها را از آن خود بدانم. یا از بودجه های کلانی که به دور ریخته می شود. یا و یا و یا. زیادند. اما در اصول اولیه چطور؟ کداممان بر سر انتخاب سخت قرار گرفته ایم و همان معیارهای گذشته را به کار برده ایم بی ان که چشم ببندیم و انچه بر دیگران ممنوع می دانستیم بر خود مجاز.کاش این دیوارهای مضحک اخلاقی دروغین را که به خوردمان داده اند از میان رابطه هایمان برداریم. آن وقت به معیارهای درست تری خواهیم آویخت. حرف های یک ورپریده...
ما را در سایت حرف های یک ورپریده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msahar225a بازدید : 36 تاريخ : چهارشنبه 26 مهر 1402 ساعت: 1:42